مليناملينا، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

عسلک مامان

ملینا و همبازی هاش

وقتایی که دوره ی فامیلی داریم ملینا خانوم خیلی حال می کنه چون ملی عاشق بچه هاست و اینجور مواقع حسابی با دوستاش بازی می کنه و گاهی جیغ مامان رو در میاره دیگه. دختر شیطون بلای ما عاشق بدو بدو و تحرکه برای همین تا چشمش به دو تا بچه میافته از خود بی خود میشه بچه ها هم معمولا از بودن در کنار اون لذت میبرن چون با هر بچه ای راه میاد و کمتر پیش میاد با کسی مشکل داشته باشه عکس بالا ملینا و ترانه و نیما و نیایش هستن که معمولا تو دوره ها همین بچه ها با هم بازی می کنن بزرگترا: بشینین بابا سرمون رفت بچه ها تو دلشون میگن: بابا ما هم آدم هستیم شما حرف می زنین و تخلیه روحی میشین ما هم با بازی باید خودمون رو تخلیه کنیم چرا ما رو کسی درک نمی کنه...
31 فروردين 1392

دختر کوهنورد ما

   روز جمعه 23/1/92   ما برای طبیعت گردی به منطقه ی زیبای آبقد و کوههای هزار مسجد رفتیم جای همه ی عزیزان خالی خیلی خوش گذشت و تجربه ی شیرینی بود. با اینکه راه زیادی رو طی کردیم تا به آبشار برسیم و خیلی خسته بودیم ولی لذت زیادی از این سفر یکروزه بردیم ملینا خانوم ورزشکار ما که اصلا احساس خستگی نکرد و کوچکترین اعتراضی نکرد و پا به پای همه ی افراد گروه و حتی جلوتر از مامان و بابا می تازید. تازه شب که به خونه برگشتیم مامان و بابا پا درد شده بودن ولی ملی خانوم اصلا شکایتی از درد بدن نداشت آخه دختر ما ورزشکاره دیگه چه میشه کرد  اینم چند تا عکس خوشگل از طبیعت زیبای آبقد :   ...
31 فروردين 1392

عید نوروز مبارک

امسال نوروز متفاوتی داشتیم ملینا خانوم امسال یه داداش خوشگل داره که برای اومدنش خیلی بی قرار بود. امسال ملی تنها نیست و با داداشی سال 92 رو شروع کرده خدایا برای همه ی خوبی ها و مهربونی هات ممنونم ممنون که نذاشتی ملینا تنها بمونه و یه داداش خوشگل بهش دادی خدایا به همه ی اونایی که در آرزوی حضور یه گل خوشبو توی خانواده خودشون هستن این برکتت رو ارزونی کن سال نو بر همه مبارک ...
20 فروردين 1392

نوروز امسال و سفر به شمال و تهران

عید امسال عید خوبی بود چون برخلاف پارسال که ما همش تو خونه بودیم و نتونستیم به سفر بریم امسال 14 روز در سفر بودیم ملینا خانوم هم که به سفر خیلی علاقه داره و از بچگی تو جاده ها بوده خیلی لذت برد. امسال اول قرار بود بریم تهران و اصفهان ولی بعد تصمیم عوض شد و قرار شد اول بریم سمت شمال کشور و بعدش بریم تهران پیش عزیز اینا. در مجموع خیلی خوش گذشت و ملینا جونم حسابی از تعطیلاتش لذت برد  الهی همیشه لبات خندون و دلت شاد باشه دختر قشنگم اینم چند تا عکس یادگاری از سفر ملینا خانوم: ملی و کوروش همزمان با هم می خوابیدن  و همزمان بیدار می شدن و شیطونی می کردن قلعه رودخان ما تا قله نرفتیم ولی جای خیلی قشنگی بود ...
20 فروردين 1392

چهارشنبه ای خوب با خانوم گلی

چهارشنبه شب برنامه ی خانوم گلی تو سرزمین بازی ها اجرا می شد و ما تصمیم گرفتیم ملینا رو ببریم. ظهر با دوست خوبش صالحه تماس گرفت و قرار شد اونم باهامون بیاد. کوروش یه کمی عطسه می زد و مونده بودم چیکار کنم ولی چون به ملینا قول داده بودم نمی شد برنامه رو کنسل کرد برای همین لباس گرم تنش کردم و رفتیم. شب خوبی بود اولش یه مجری دیگه اومده بود و برنامه اش خیلی جالب بود و کلی خندیدیم بعدشم خانوم گلی و غوره_ عروسکی که همراه اون بود_ اومدن و برنامه رو اجرا کردن. ملینا و صالحه خیلی بهشون خوش گذشت اینم دوتا عکس: ...
21 اسفند 1391

طبیعت با فرشته های زمینی آشتی باش

دست بردن تو طبیعت و خراب کردن اون = گرم شدن زمین گرم شدن زمین = آلوده شدن هوا آلوده شدن هوا = نیامدن برف و بارون نیامدن برف و بارون = زیاد شدن ویروس ها زیاد شدن ویروس ها = مریض شدن فرشته های زمینی مریض شدن فرشته های زمینی = زندگی تلخ طبیعت برای خاطر این موجودات پاک و بی گناه روی زمین هم که شده بیا و با ما آشتی کن ما آدمای سهل انگار و خودخواه رو ببخش و نعمت برف و بارونت رو ازمون نگیر.  طبیعت ما را ببخش ...
17 اسفند 1391

ملینا و ماهی هاش

چند ماه پیش ملینا خانوم دلش می خواست ماهی بخره و ازش نگهداری کنه و من به شرط اینکه خودش مراقب اونا باشه و بهشون غذا بده راضی به خرید ماهی شدم حالا بگذریم از اینکه ملی خانوم به این بیچاره ها سال به دوازده ماه غذا نداد و حسابی گشنگیشون داد و بالاخره مامان مجبور شد خودش مسئول غذا دادن بشه چند روز پیش ملینا به من گفت مامان یکی از این ماهی ها از بس قلدره و حق اون یکی رو می خوره چاق شده من دوستش ندارم منم بهش گفتم اشکالی نداره اون یکی باید خودش یاد بگیره تا از حق خودش دفاع کنه و تو غصه اونو نخور خودش بالاخره راهشو پیدا میکنه امروز در حال غذا دادن به ماهی ها بودم که یه چیزی توجه منو جلب کرد مامان: ملینا واقعا یکی از اینا خیلی چاق ش...
12 اسفند 1391

یک جشن کوچولو

بعد از یکهفته ی سخت و دلگیر (یکهفته بیماری ملینا) دنبال یه بهونه بودم برای شادی کردن و جشن گرفتن که البته روز شنبه روز مهندس بود و ما( مامان و ملینا )برای برپایی یک جشن 4 نفره ی خانوادگی برنامه ریزی کردیم. دیشب تو خونه ی ما جشن بود و ملینا خانوم که دلش غش میره برای جشن و مهمونی به مامان کمک کرد و کیکی رو که مامان پخته بود تزیین کرد و میزا رو چید و مدیریت موسیقی رو هم برعهده گرفت. ما با این کار خواستیم از تلاشای بابایی قدردانی کنیم و بهش بگیم که چقدر دوستش داریم بابا محمد مهربون دوستت داریم عکس می خوای بیا تو ادامه ی مطلب این کیکی که می بینید مامانی پخته و ملینا خانونمم تزیینش کرده   سالاد ماکارونی خوشمزه...
7 اسفند 1391

برای همسرم

وقتی تو نباشی از غصه می میرم از گریه میشم ابر بهاری یک لحظه هم آروم نمی گیرم   همسر مهربانم به خاطر تمام تلاشهایت برای من _برای فرزندان دلبندمان و برای زندگیمان از تو ممنونم. امیدوارم بتوانم با عشق و محبتم ذره ای از سختی ها و تنشهایی را که به خاطر ما تحمل می کنی بر تو آسان نمایم دوستت دارم و در این سفر پر خاطره ی پر مخاطره همیشه در کنارت خواهم ماند     روز مهندس گرامی باد ...
7 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسلک مامان می باشد