درد و دل با دخترم
سلام عسل مامان تو این پست می خواستم یه کمی باهات گپ بزنم و حرفای دلم رو به شما بگمدختر نازم این روزا وقتی به قد و بالات نگاه میکنم کیف میکنم از دیدنت ماشالا دیگه برای خودت خانومی شدی یادم میاد از کوچیکیهات وقتی تقریبا همقد کوروش بودیحالا برای خودت خانوم شدی بزرگ شدی چیزی نمونده دیگه نه سالت بشهعسلم تعطیلات تابستونی شروع شده و منو بابایی برای تابستونت برنامه های خوبی داشتیم ولی متاسفانه نشد که به استخر بفرستیمت آخه دیر رفتیم و استخر آستان قدس پر شده بودجای دیگه هم که نمی خواستم بزارمت کلاس زبان هم که نشد بری0 ولی خوشبختانه همین که کلاسای ژیمناستیکت رو دوباره شروع کردی خوبهآخه یه 5-6ماهی وقفه افتاده بود بخاطر مدرسه ها و شیفت عصریت که خیلی بد بود ولی حال باز شروع به ورزش کردی.البته خودت همش می نالی و میگی نمی خوام برم آخه دوست داری همش با دوستات بازی کنی ولی من و بابا اصرار داریم بری چون می دونیم این کلاس خیلی برات خوبهامیدوارم وقتی بزرگتر و عاقلتر شدی بفهمی چرا ما اصرا ر می کردیم به کلاس بری و مثل الان از دست ما عصبانی نشیآخه تو همش می گی نمی خوام برم ولی وقتی از کلاس بر میگردی خوشحالی و شروع می کنی به حرکت زدن و میگی خوب شد رفتم کلاسالبته این اقتضای سنته و تو این سن بچه ها دوست دارم آزاد باشن و درگیر فعالیت خاصی نباشن ولی وقتی بزرگ شی بیشتر درک میکنی چرا ما دوست داریم ورزش کنی
دوست دارم عشقم و از خدا می خوام که آگاهی و شعور بالا بهت عنایت کنه تا تو زندگی راه درست رو انتخاب کنی و پیروز باشی