یک هفته ی خوب
هفته گذشته من و کوروش و مامانی به اتفاق رفتیم تهران و خیلی بهمون خوش گذشت. دیدوبازدید کردن ها و بودن در کنار خاله آزی و عزیز مهربونم و رفتن به جشن نامزدی پسر عمه ی مامانی و بازی کردن با پسر خاله آریا و پسر خاله صالح و صدرا و دختر خاله ثنا جونی و دایی هام علی و محمد و........... خیلی خاطرات خوبی برام به جا گذاشت.حالا من از سفر برگشتم با یه عالمه خاطره ی خوب و عکسایی که تو سفر مامانی ازم گرفته که میخوام بزارم اینجا تا برام یادگاری بمونه:
اینجا تو قطار بودم در راه رفتن که قطارش خیلی تکون و سر و صدا داشت و البته جونورایی که همهی بدنمو کنده بودن
صبح روزی که رسیدیم توی قطار نزدیکای تهرانیم
خونه ی عمو مهدی هستیم و خرسی مهسا دختر عموی مامانی تو بغلمه
این اسباب بازی ها مامانی رو به یاد بچگی هاش انداخت اون وقتا که با مهسا بازی می کرد
من و نگین جونی
لاک پشت آریا
عاشق این سوسک آریا شدم و همش به خاله میگفتم برام سوسک بخر(عیدی من یادت نره)
آریای دو ماهه
ملینا دو ماهه
جنگ پسر خاله و دختر خاله
حسابی خونه ی خاله آتیش سوزوندم کم مونده بود اون همسایه ی بداخلاقشون بیاد سراغمون
اینم من و صالح جونی که خونه ی عزیز رو پر از پنبه کردیم
من و دختر خاله ثنا
منو آریا توی جشن تولد مامانی
من و سپهر
کیک تولد مامانی
آریا من علی محمد(به ترتیب از چپ به راست)
توی قطار در راه برگشت دارم می لمبونم
من و کوروش وقتی توی راه آهن بابایی رو دیدیم پریدیم تو بغلش چون حسابی دلمون براش تنگیده بود حتی پشت فرمونم دست از سرش برنداشتیم
این گزارش یه هفته ی خوب بود که حسابی کیف کردم حالا برگشتیم مشهد و باید بچسبم به درس و مشقم تا ایشالا عید نوروز باز بتونم به دیدار اقوام برم . به امید دیدار خدانگهدار